![]() |
ندای اذانی که ناجی رزمنده شد
تمام توانم را به کار برده بودم و دیگر تاب و توانی نداشتم. همان لحظه از هوش رفتم. به هوش که آمدم حدس زدم ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر است. نمی دانم چرا؟ ولی گویی کسی به من گفت: اذان بگو! شروع کردم به اذان گفتن با همه وجود و تا آنجا که نا داشتم فریاد زدم. |
![]() |
روزشمار دوشنبه 16 اردیبهشت |
![]() |
فرمانده ای که پیش مرگ نیروهایش شد |
![]() |
دوباره غم بعد از شادی /سومین شهید مسجد |
![]() |
موشه رو بگیرش |
![]() |
بصره در تیررس |
x □ - » |